تراوشات ذهنی من

دردودل عاشقانه شکایت بهانه تردید زندگی جوونی دانشگاه

تراوشات ذهنی من

دردودل عاشقانه شکایت بهانه تردید زندگی جوونی دانشگاه

حال این روزام

حال این روزام واقعا غریبه

هیشکی نمیدونه چی رو میخوام , کی رو میخوام ,اصلا چرا میخوام.......

یه روز میگفتم که به ادما سخت اعتماد میکنم ولی حالا دیگه نمیدونم که میتونم روزی به کسی اعتماد کنم یا نه !

سخته کسی  حرف دل ادمو نفهمه و از اون بدتر اونطوری که خودش میخواد از حرفات برداشت کنه.

سخته وقتی کسی رو میخوای که تو خنده و گریه هاتون شریک باشین و بهم تکیه کنین و به حضور همدیگه دلگرم باشین ..........

از بد روزگار هرکی سر راهت سبز میشه با دروغهاش و فکرای توی سرش حالتو بهم میزنه...........

وچه زود دستشون رو میشه و پیش دل ساده ی من بی اعتبار.............

مشکلات یا شکلات؟!

نمیدونم بعضی وقتا چرا نمیشه راهی برای مشکلات پیدا کرد.نمیدونم ذات اونا غیرقابل حله یا اینکه ما بعضی وقتا زیادی مشنگ بازی درمیاریم.درسته تو زندگی همه مشکلات هست ولی باید قبول کرد که مال بعضی ها پررنگتره............البته اینم باید قبول کرد که صبرو نبوغ بعضی هام در مقابل مشکلات پررنگتره.

البته ما ادمیزادیمو عاشق عادت کردن , بعد یه مدتی به مشکلاتو دل نگرونی هامون هم عادت میکنیم و همینه فرایند پوست کلفت شدن..............!

و وای بحالت ادمیزاد اگه نتونی یا سختت باشه که به یه مشکلی عادت کنی

اونوقته که فا تحت خوندست .

یه روز یه دکتر حرف بامزه ای زد ,گفت:هر وقت مشکلاتت زیاد شد (م) یکیشونو بردارو دهنتو شیرین کن!

 

امتحان فلسفه و جواب بسیار جالب

یه روز یه استاد فلسفه میاد سر کلاس و به دانشجوهاش میگه:

امروز میخوام ازتون امتحان بگیرم ببینم درسهایی رو که تا حالا بهتون دادمو خوب یاد گرفتین یا نه…!

بعد یه صندلی میاره و میذاره جلوی کلاس و به دانشجوها میگه:

با توجه به مطالبی که من تا به امروز بهتون درس دادم، ثابت کنید که این صندلی وجود نداره؟!

دانشجوها به هم نگاه کردن و همه شروع کردن به نوشتن روی برگه…

بعد از چند لحظه یکی از دانشجوها برگه شو داد و از کلاس خارج شد…

روزی که نمره ها اعلام شده بود، بالاترین نمره رو همون دانشجو گرفته بود !

اون فقط رو برگه اش یه جمله نوشته بود:

.

کدوم صندلی ؟

دعاهایت را بنویس

دعاهایت را بنویس

  

نفس که می کشم ، با من نفس می کشد .قدم که برمی دارم، قدم برمی دارد.اما وقتی که می خوابم ، بیدار می ماند تا خوابهایم را تماشا کند....

او مسئول آن است که خوابهایم را تعبیر کند.او فرشته من است، همان موکل مهربان.اشک هایم را قطره قطره می نویسد.دعاهایم را یادداشت می کند. آرزوهایم را اندازه می گیرد و هر شب مساحت قلبم را حساب می کند و وقتی که می بیند دلتنگم ، پا در میانی می کند و کمی نور از خدا می گیرد و در دلم می ریزد،تا دلم کوچک و مچاله نشود.
به فرشته ام میگویم:از اینجا تا آرزوهای من چقدر راه است؟من کی به ته رویا هایم میرسم؟میگویم:من از قضا و قدر واهمه دارم.من از تقدیر میترسم.از سرنوشتی که خدا برایم نوشته است.من فصل آینده را بلد نیستم.از صفحه های فردا بیخبرم.میگویم:کاش قلم دست خودم بود....کاش خودم مینوشتم.....
فرشته ام به قلم سوگند می خورد و آن را به من می دهد و می گوید:بنویس.هر چه را که می خواهی... بنویس که دعاهایت همان سرنوشت توست.تقدیر همان است که خودت پیشتر نوشته ای...
شب است و از هزار شب بهتر است.فرشته ها پایین آمده اند و تا پگاه درود است و سلام.قلم در دست من است و می نویسم.می دانم که تا پیش از طلوع آفتاب تقدیرم را خدا به فرشته ها خواهد گفت.

عرفان نظر آهاری

نه راه پس نه راه پیش

امروز از صبح اسمون سفید و خاکستریه.کمی برفم بارید.دستم به هیچ کاری نمیره.حتی راحت نمیتونم بخوابم.مث اونایی شدم که نه راه پس دارن نه راه پیش.مث اون زنایی که شوهر بیخیال و کله شقش قراره فردا طلاقش بده و زن بدبخت دلش اشوبه,نه اینکه دلش با شوهره باشه فقط روی برگشتن به خونه ی کوچیک و شلوغ پدری رو نداره.مث اون پسرایی که نه کاری دارن ,نه سربازی , نه پشتوانه ای و حالا باد عاشقی زده سرشون و میخوان با اسب سفید برن در خونه ی شازده خانوم

دلم به اندازه ی همه دنیا گرفته ,به وسعت جنگ جهانی دوم اشوبه و به اندازه ی شبای سخت امتحانات دبستان میترسه.