تراوشات ذهنی من

دردودل عاشقانه شکایت بهانه تردید زندگی جوونی دانشگاه

تراوشات ذهنی من

دردودل عاشقانه شکایت بهانه تردید زندگی جوونی دانشگاه

وای که چه برف محشری میباره.............دل ادم اب میشه وقتی به دونه هاش زل میزنه
هرچند من عاشق بارونم ولی مث اینکه برفم صفای خودشو داره و ارزش عاشق شدن.

دوست داشتم اما نه اونقد که باید......

دوست داشتم اما نه اونقد که باید......نه اونقد که پیرم کنه رفتن تو...........نه اونقد که چشمام به راهت بمونه.......یا از عشق سیرم کنه رفتن تو........دوست داشتم اما مث یه مسافر....که هر لحظه امکان برگشتنش هست........تو برگشتی و بایدم برمیگشتی..........همون بهتر عاشق شدی رفتی از دست.......... همون بهتر عاشق شدی پر کشیدی........پرنده نمیتونه یکجا بمونه.........من از روزگار تو سرگیجه دارم.........نمیخوام غمی این وسط جا بمونه........تو فک کن بریدم......تو فک کن شکستم..........تو فک کن نبودت کار داده دستم.............خیال کن خیالت هنوزم باهامه............خیال کن هنوزم به راهت نشستم............تو رفتی که یه اتفاقی بیفته...........ولی من فقط یادتو بردم از یاد....نه عمر ترانه به اخر رسیدو...........نه بازار مهتاب از سکه افتاد........تو رفتی که این قصه داغش بمونه.........روی سینه ی زخمی هر دوتامون........نموندی ته داستانو ببینی..........که از هم جدا شد فقط دستهامون
فقط دستهامون

فک کنم این روزا دیگه واقعا حالم گرفته.اخه تا حالا کی رو دیدی اینهمه بلا سرش بیاد ........... 

همه مث بچه ادم زندگیشونو میکنن ولی من حتی برا یه انتخاب واحد ساده ی کوفتی باید جون بکنم 

نمیدونم چرا دیگه این روزارو نمیخوام 

و حالا ازونم بدتر میترسم بعدها حسرت این روزارم بخورم 

یه اهنگ قشنگ دارم گوش میدم.......البته دکلمه هستش  

بخونین...................