تراوشات ذهنی من

دردودل عاشقانه شکایت بهانه تردید زندگی جوونی دانشگاه

تراوشات ذهنی من

دردودل عاشقانه شکایت بهانه تردید زندگی جوونی دانشگاه

دوست داشتم اما نه اونقد که باید......

دوست داشتم اما نه اونقد که باید......نه اونقد که پیرم کنه رفتن تو...........نه اونقد که چشمام به راهت بمونه.......یا از عشق سیرم کنه رفتن تو........دوست داشتم اما مث یه مسافر....که هر لحظه امکان برگشتنش هست........تو برگشتی و بایدم برمیگشتی..........همون بهتر عاشق شدی رفتی از دست.......... همون بهتر عاشق شدی پر کشیدی........پرنده نمیتونه یکجا بمونه.........من از روزگار تو سرگیجه دارم.........نمیخوام غمی این وسط جا بمونه........تو فک کن بریدم......تو فک کن شکستم..........تو فک کن نبودت کار داده دستم.............خیال کن خیالت هنوزم باهامه............خیال کن هنوزم به راهت نشستم............تو رفتی که یه اتفاقی بیفته...........ولی من فقط یادتو بردم از یاد....نه عمر ترانه به اخر رسیدو...........نه بازار مهتاب از سکه افتاد........تو رفتی که این قصه داغش بمونه.........روی سینه ی زخمی هر دوتامون........نموندی ته داستانو ببینی..........که از هم جدا شد فقط دستهامون
فقط دستهامون

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد